-
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
چهارشنبه 9 مهر 1399 12:24
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس که به هر حلقه موییت گرفتاری هست گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم همه دانند...
-
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
چهارشنبه 9 مهر 1399 12:23
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم در این سراب فنا چشمه حیات منم وگر به خشم روی صد هزار سال ز من به عاقبت به من آیی که منتهات منم نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی که نقش بند سراپرده رضات منم نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی مرو به خشک که دریای باصفات منم نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم...
-
غزل دلا در عشق تو صد دفترستم از باباطاهر
شنبه 2 فروردین 1399 01:58
دلا در عشق تو صد دفترستم که صد دفتر ز کونین ازبرستم منم آن بلبل گل ناشکفته که آذر در ته خاکسترستم دلم سوجه ز غصه وربریجه جفای دوست را خواهان ترستم مو آن عودم میان آتشستان که این نه آسمانها مجمرستم شد از نیل غم و ماتم دلم خون بچهره خوشتر از نیلوفرستم درین آلاله در کویش چو گلخن بداغ دل چو سوزان اخگرستم نه زورستم که با...
-
من زاده ی هفتمین شب از اذر بود روزبه بمانی
پنجشنبه 8 اسفند 1398 21:17
من زاده ی هفتمین شب از اذر بود من در صف باور خودم آخر بود چون معنی من برای من یعنی تو زن زاده ی هفتمین شب آذر بود تفریق شدم از تو که جمعم کردی از صفر به اعداد خودم برگشتم یک شاه به جنگ با تو راهی کردم یک برده به افراد خودم برگشتم یک عمر تو را خدا نشانم دادی آنگونه که از تصورش می مردم تو بنده ی من نبوده ای درک کنی من...
-
غزل شمارهٔ ۱۰۰ حافظ
سهشنبه 6 اسفند 1398 16:48
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست از بهر این معامله غمگین مباش و شاد بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ در معرضی که تخت سلیمان رود به باد حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است کوته کنیم...
-
غزل شمارهٔ ۱۳۷ حافظ
سهشنبه 6 اسفند 1398 16:46
دل از من برد و روی از من نهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد شب تنهاییم در قصد جان بود خیالش لطفهای بیکران کرد چرا چون لاله خونین دل نباشم که با ما نرگس او سرگران کرد که را گویم که با این درد جان سوز طبیبم قصد جان ناتوان کرد بدان سان سوخت چون شمعم که بر من صراحی گریه و بربط فغان کرد صبا گر چاره داری وقت وقت است...